کد مطلب:77699 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:143

خطبه 215-پارسائی علی











و من كلام له علیه السلام

یعنی و از كلام امیرالمومنین علیه السلام است:

«والله لان ابیت علی حسك السعدان مسهدا و اجر فی الاغلال مصفدا، احب الی من ان القی الله تعالی و رسوله، صلی الله علیه و آله، یوم القیامه ظالما لبعض العباد و غاصبا لشی ء من الحطام! و كیف اظلم احدا لنفس یسرع الی البلی قفولها و یطول فی الثری حلولها؟!

والله لقد رایت عقیلا و قد املق حتی استماحنی من بركم صاعا و رایت صبیانه شعث الالوان من فقرهم، كانما سودت وجوههم بالعظلم و عاودنی موكدا و كرر علی القول مرددا، فاصغیت الیه سمعی، فظن انی ابیعه دینی و اتبع قیاده مفارقا طریقتی، فاحمیت له حدیده ثم ادنیتها من جسمه لیعتبر بها، فضج ضجیج ذی دنف من المها و كاد ان یحترق من میسمها، فقلت له: ثكلتك الثواكل یا عقیل! اتئن من حدیده احماها انسانها للعبه و تجرنی الی نار سجرها جبارها لغضبه؟ اتئن من الاذی و لا ائن من لظی؟»

یعنی سوگند به خدا كه هر آینه شب گذراندن من بر خار سه پهلوی درخت سعدان در حالتی كه خواب گرفته شده باشم و كشیده شدن من در غلها در حالتی كه به بند بسته شده باشم، دوست تر است پیش من از ملاقات كرد من خدا و رسولش را در روز قیامت در حالتی كه ستم كننده ی مر بعضی بندگان باشم و غصب كننده ی مر چیزی از متاع دنیا باشم. و چگونه ستم كنم احدی را از برای نفسی كه پیشی می گیرد به سوی كهنه و پوسیده شدن بازگشت آن و دراز می كشد در خاك فرود آمدن آن.

سوگند به خدا كه به تحقیق دیدم عقیل برادرم را كه درویش و بینوا گشته بود تا اینكه درخواست كرد از من یك صاع كه یك من تبریز باشد، از گندم بیت المال حق شما را،

[صفحه 902]

و حال آنكه دیدم اطفال او را به رنگهای خاكستری از احتیاج ایشان كه گویا سیاه شده بود صورتهای ایشان به وسمه و نیل و معاودت كرد به سوی من در حالتی كه تاكیدكننده بود و تكرار كرد بر من آن گفتار را در حالتی كه مكرر می آمد نزد من، پس فراگرفتم به سوی او گوشم را، پس گمان كرد كه من می فروشم به او دین خودم را و تابع می شوم كشیدن او را و منقاد و مطیع می گردم خواهش او را، در حالتی كه جدا شونده ی طریقه ی حق خود باشم، پس گرم كردم پاره ی آهنی را از برای امتحان او، پس نزدیك گردانیدم آن آهن گرم را به بدن او تا عبرت گیرد به آن، پس فریاد كرد مثل فریاد كردن صاحب درد از سوزش آن آهن و نزدیك بود كه بسوزد بدنش از داغ كردن آن، پس گفتم مر او را كه كم بیند تو را گم كرده فرزند ای عقیل، آیا ناله می كنی از جهت پاره ی آهنی كه گرم كرده است آن را آدمی زاد او از برای بازی كردن خود و می كشی مرا به سوی آتشی كه تافته است آن را صاحب جبروت و قهر از برای خشم كردنش؟ آیا تو ناله می كنی از برای اذیت آهن پاره ای و من ناله نكنم از برای زبانه ی آتش جبار؟

«و اعجب من ذلك طارق طرقنا بملفوفه فی وعائها و معجونه شنئتها، كانما عجنت بریق حیه اوقیئها، فقلت: اصله، ام زكاه، ام صدقه؟ فذلك كله محرم علینا اهل البیت! فقال: لا ذا و لا ذلك و لكنها هدیه. قلت: هبلتك الهبول! اعن دین الله اتیتنی، لتخدعنی؟ امختبط، ام ذو جنه، ام تهجر؟ و الله لو اعطیت الاقالیم السبعه بما تحت افلاكها، علی ان اعصی الله فی نمله اسلبها جلب شعیره ما فعلته و ان دنیاكم عندی لاهون من ورقه فی فم جراده تقضمها. ما لعلی و لنعیم یقنی و لذه لاتبقی! نعوذ بالله من سبات العقل و قبح الزلل و به نستعین.»

یعنی و عجب تر از امر عقیل اینكه شب در آینده ای در شبی آمد ما را، با پیچیده شده ای در ظرفش و سرشته شده ای، یعنی حلوائی كه كراهت داشتم او را كه گویا سرشته شده بود به آب دهن مار، یا به قی كرده ی مار، پس گفتم به آن آورنده كه آیا صله ی به امری است اینكه آورده ای، یا زكات است یا صدقه ی مستحبه است؟ پس اینها تمامش حرام كرده شده است بر ما اهل بیت پیغمبر صلی الله علیه و آله! پس گفت: نه این است و نه آن، ولكن

[صفحه 903]

هدیه و بخشش است. گفتم: مرده ببیند تو را مادر فرزند مرده، آیا از دین و شریعت خدا آمده ای تو مرا كه هر آینه فریب دهی مرا، یا صاحب خبط دماغی تو، یا صاحب جنونی تو یا بیهوده می گوئی تو؟ سوگند به خدا كه اگر بخشیده شود به من هفت اقلیم روی دنیا را با آنچه در زیر آسمانها است، از برای اینكه عصیان ورزم خدا را درباره ی مورچه ای كه واكشم از او پوست دانه ی جوی را، نخواهم كرد آن كار را! و به تحقیق كه دنیای شما در نزد من هر آینه خوارتر است از یك برگی كه در دهان ملخی باشد كه خاینده باشد آن را. چه شغل و كار است علی را با نعمتی كه فانی می شود و لذتی كه باقی نمی ماند! پناه می برم به خدا از بیهوشی عقل و زشتی لغزش و یاری می جویم به او و بس.

[صفحه 904]


صفحه 902، 903، 904.